به نام نیکویی
نویسنده ی اینداستانباخوانندهبهطورعمیق ﺁشنانیست.واینقابلدرکاست.تنهاحكايههای(داستانکوتاه جداگانه )اوبازبانروسیدرمجلهومجموعههامنتشرمیشدند. بهزبانمادری اش یعنی تاجیکی فارسیدوکتاباز اومنتشرشده است.
ذرّههای ﺁدمیت
ادبیات فارسی تاجیکی از سالهای دهة شصت قرن بیست، مسئلة انسانیت، مسئلة چگونه بودن انسان و اینکه ارتباط بین مردم باید بر چه اصولی استوار باشد را مورد بررسی قرار داد.
بهرام فیروز (1939- 1994) یکی از نویسندگانی بود که روی این موضوع بهطور ژرف میاندیشید. آثار بهرام فیروز سرشار از فکر و توجهات است و ما، خوانندگان را نیز وادار میکند همگام با او به مسائل مهمی از قبیل انسانشناسی و انسانگرایی بیندیشیم و این موضوع را مورد تأمّل و بررسی قرار دهیم.
نیک سرشت
بهرام فیروز با رفتار و خصلتهای نجیبش پولاد تالیس، نویسنده فقید را به یاد میآورد: مرد زحمتکش و خاکی و فروتن. صرف نظر از جوانی اش از همه بخشهای زندگی آگاه بود و با دانش کامل خویش پیران برومند روزگاردیده را به یاد میآورد. او هرگز از کار روی بر نمی تافت، پیوسته زحمت می كشید، تا آفریدههایش درخور خواسته های روزگار باشند.
تسکین دل
به نظرم گویا دیروز بود،که ما پنجاه سالگی دوستمان، بهرام فیروز را جشن میگرفتیم. در خانه او جمع آمده بودیم و میزبان خوشحال و سخاوتمند را به سنّ مباركش تبریک میگفتیم. میزبان جشن در پیشگاه نه، بلکه در دمگاه در نشست، از مهمانان قدرشناسش پذیرایی می کرد، چون همیشه فروتن و خندان بود.
نامه ها، نوشتههایش مانده…
اوایلتابستان سال 1969 بود، یعنی بیش از 25 سال قبل از این*. سردبیر وقت روزنامه «كومسومول تاجیکستان» («جوانان تاجیكستان» کنونی) عبدالله ذاكروف مرا به نزدش فرا خواند. از دیهه (آن وقت در روستا معلم بودم) به شهر آمده بودم. در اتاق سردبیر با هم مینشستیم. او با تلفن حرف میزد. نگاه من به کتابهای طاقچه، به سقف و فرش اتاق تازه و آزاده خیره شد.